به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
حالا آنقدر غریبهایم
که انگار
هزار سالِ نوری فاصله است
بین چشمهایمان
و دستهایمان
و تنهایمان
و کم کم فراموش خواهم کرد
رنگ چشمهایت را
و تو فراموش خواهی کرد
مرا
و خط خواهی زد
این چند ماه را
و خواهی رفت
به جایی
دور از من
اما به یاد خواهم داشت
تو را
در تمام نشانهها
و رنگ زرد
و بغضی
که گلویم را خواهد فشرد
حتی
با این فاصلهی
نوری
و دستهایی که دیگر وجود نخواهند داشت
تا من
بر سر انگشتانش
بوسه بزنم ...
برگشتم . مثه همیشه .
برگشتم از امتحانام که در حد تیم ملی منو به غلط کردن انداخت آخه بچه تو که رشته ات تجربی بود غلط کردی مهندسی کامپیوتر قبول شدی . روزی ۱۰۰۰ بار به غلط کردن افتادم ! اما چه فایده ...
خسته ام خسته .... جسمی نه ... روحی ...
* این آهنگ یه حس خاصی بهم میده . احساس میکنم مثلا شاهزاده آرزوهام رو یه اسب سفید نشسته و داره برام این آهنگو میخونه ... آخ که اگه میومد...